بغض اسمان

من از اوج دريا آمدم... بي هيچ دليلي ... تنها براي تماشاي باران . . . و تماشاي تو...

 

امشب یهو دلــــــــــــم کودتا کرد...

 


تو رو می خواســـــــــــت..

 


.

 


.

 


.

 

 

 


.

 


.

 


.

 


.

 


ســَـرَم رو کردم زیر ِ بالشت

 


آروم به دلـــــــــــم گفتم

 


خــــــــــفه شو....

 


دوره دموکراسی گذشته....

 

 

می زنم لهـــــــــت میکنم!!!!!!!!



http://s2.picofile.com/file/7344165806/992.jpg

+نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت17:6توسط ترسا | |

 

یکی خیلی دور اما نزدیک

یکی خیلی نزدیک اما دور دور

خیلی سختر از اونیه که تصور کنی

نزدیک کسی باشی که بدونی دلش برای کسی در دوردست
 
می تپه

و انچنان دور باشی از اون که ندونه در همین حوالی کسی
 
است که ....

چقدر تلخه ولی ....

نگاه کنی به چشماش و بدونی که منتظر اومدن کسی هست
 
که غیر از توئه

نگاهت کنه و بدونی که تو فکرش کسی هست که تو نیستی

باهاش حرف بزنی و بدونی که صدای کسی تو گوششه که
 
صدای تو قابل شنیدن نیست

و باهات حرف بزنه اما میدونی حرفایی میزنه که دنبال ردی و
 
شاید راهی برای با او بودنه

و تو

صبورانه ... دردمندانه .... عاشقانه بهش بگی

اگه دوستش داری رهاش نکن

اگه دوستش داری براش هر کاری میتونی بکن

فک کن که اگه اینبار تلاش نکنی دیگه فرصتی نداری

بهش بگی که چیکار کنه موفق بشه و چیکار کنه که شکست
 
نخوره

سخته شاید تو ندونی



 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت17:1توسط ترسا | |

در شهر بودم

دیدم

هر کس به دنبال چیزی می دود

یکی به دنبال پول

یکی به دنبال چهره دلکش

یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد

یکی به دنبال نان

یکی هم به به دنبال اتوبوسی !

اما دریغ

هیچکس دنبال خدا نبود !!!



 

+نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت17:0توسط ترسا | |

قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی

کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن .

از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من گذر کردم

اشکهایی را بریز که من ریختم

دردها و خوشیهای من را تجربه کن

سالهایی را بگذران که من گذراندم...

روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم

دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن

همانطور که من انجام دادم ...

بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی....





+نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت16:52توسط ترسا | |

مدت هاست دلم احساس سنگینی می کند...

مدت هاست یاد گرفته ام گریه نکنم ...


مدت هاست دلم نتوانسته خودش رو سبک کنه ...


مدت هاست دیگر در عمق قلبم کسی لانه ندارد ...


مدت هاست تمام باورم این است که هرچه بود تمام شد، چه خوب چه بد نسیمی بود که وزید و رفت ...


مدت هاست دل تنگ بارانم ...


مدت هاست عاشقی را از یاد برده ام ...


مدت هاست یاد گرفته ام بگویم، بنویسم خوبم تا بقیه بشنوند و بخوانند و باور کنند که خوبم ...


نمی دانم که مدت هاست چرا این گونه شده ام ...



+نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت16:36توسط ترسا | |


آنقدر خـــسته ام


که حاضرم


ســـرم را روی تکه سنگی


بگذارم وبخوابم


اما . . .


به دیوار وجودت


که بارهــــا بر سرم آوار شد


تکیه ندهم . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت16:29توسط ترسا | |

عاشق که میشوی
نا آرام میشوی ، گاهی حسود ، گاهی خود خواه ، گاهی دیوانه، گاهی آرام ، گاهی شاد ، گاهی غمگین ، گاهی خوشبخت ترین
یک روز به خودت میایی میبینی تنهایی ؛ تنها ترین هیچ کسی رو نداری حتی برای درد و دل کردن و حرف زدن...
تنها غم میماند کنارت و تنهایی و سیگار


+نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت16:26توسط ترسا | |


ساقیا امشب صدایم باصدایت ساز نیست

 

 

یا که من بسیارمستم یاکه سازت ساز نیست

 

 

ساقیا امشب مخالف مینوازد تار تو

 

 

یا که مستو خرابم یا که تارت تار نیست

 

+نوشته شده در جمعه 24 شهريور 1391برچسب:,ساعت20:38توسط ترسا | |

غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم

از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم

فرقی نداره بی تو بهار مون با پاییز

نمی بینی که شعرام همه شدن غم انگیز

غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست

اینجا ولی آسمون باریدنم بلد نیست

غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت

فدای برق ناز اون چشمای قشنگت

غصه نخور مسافر تلخه هوای دوری

من که خودم می دونم که تو چقدر صبوری

غصه نخور مسافر بازم می ای به زودی

ما رو بگو چه کردیم از وقتی تو نبودی

غصه نخور مسافر غصه اثر نداره

از دل تو می دونم هیچ کس خبر نداره

 غصه نخور مسافر رفتیم تو ماه اسفند

بهار تو بر می گردی چیزی نمنونده بخند

غصه نخور مسافر تولد دوباره

غصه نخور مسافر غصه نخور ستاره

غصه نخور مسافر غصه کار گلا نیس

سفر یه امتحانه به جون تو بلا نیس

غصه نخور مسافر تو خود آسمونی

در آرزوی روزی که بیایی و بمونی

+نوشته شده در دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:,ساعت18:22توسط ترسا | |

ایستاده ام
در اتوبوس
چشم در چشم های نا گفتنی اش.

یک نفر گفت:
«آقا
جای خالی
بفرمایید»

چه غمگنانه است
وقتی در
باران
به تو چتر تعارف می کنند.

:چتر پرنده پنهان نگاه باران

+نوشته شده در دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:,ساعت18:15توسط ترسا | |

صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 14 صفحه بعد